-
کار گروهی
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 14:12
باران بشدت می بارید و مرد در حالیکه ماشین خود را در جاده پیش می راند ،ناگهان تعادل اتومبیل به هم خورده و از نرده های کنار جاده به سمت خارج منحرف شد . از شانس خوبش ، ماشین صدمه ای ندید اما لاستیک های آن داخل گل و لای گیر کرد و راننده هر چه سعی نمود نتوانست آن را از گل بیرون بکشد به ناچار زیر باران از ماشین پیاده شده و...
-
اعتکاف ۹۱
شنبه 20 خردادماه سال 1391 01:12
قطعه گمشده ای از پر پرواز کم است یازده بار شمردیم و یکی باز کم است این همه اب که میبینی نه اقیانوس است عرق شرم زمین است که سرباز کم است امسال اعتکاف خیلی بهم حال داد یه سری دوست جدید پیدا کردم حال و هوای عرفانی وای چه کیفی داد سید حمیدو مجید اقا فرشید و رسول و علی اقا و افشین و دوستانی بهتر از اب روان اقا سعید با اون...
-
خدایا...
جمعه 12 خردادماه سال 1391 20:33
* خدایا : عقیده مرا از دست عقده ام مصون دار . * خدایا : به من قدرت تحمل عقیده مخالف ارزانی کن . * خدایا : مرا همواره آگاه و هوشیار ساز تا پیش از شناختن درست و کامل کسی یا فکری - مثبت یا منفی - قضاوت نکنم . * خدایا : شهرت , منی را که : میخواهم باشم , قربانی من که : می خواهند باشم نکند . * خدایا : به من تقوای ستیز...
-
اگر دروغ رنگ داشت
جمعه 12 خردادماه سال 1391 20:32
اگر ... اگر دروغ رنگ داشت؛ هر روز شاید، ده ها رنگین کمان، در دهان ما نطفه می بست، و بیرنگی، کمیاب ترین چیزها بود. اگر شکستن قلب و غرور، صدا داشت؛ عاشقان، سکوت شب را ویران میکردند. اگر به راستی، خواستن، توانستن بود؛ محال نبود وصال! وعاشقان که همیشه خواهانند، همیشه می توانستند تنها نباشند. اگر گناه وزن داشت؛ هیچ کس را...
-
برو گمشو
جمعه 12 خردادماه سال 1391 02:58
برو دست از سرم بردار دلم داغونه داغونه نمیخوامت دیگه اصلا برو گمشو از این خونه
-
تنهاییی
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1391 18:28
تنهایی خلاف قانون طبیعت است اما همیشه تنهاییم و حتی تنها میمیریم
-
میازار
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 21:19
میازار موری که دانه کش است در مورد موری که دانه ندارد حرفی به میان نیامده است میتوانید بیازارید
-
اینسپشن
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 11:53
گاهی میترسم چشمهایم را ببندم می ترسم ببندم ولی دیگر تو را پیش رویم نبینم یا انقدر در هپروتم غرق شوم که خواب را از دنیای حقیقی تشخیص ندهم مثل فیلم اینسپشن نمیدانم چشمهایم خواب میخواهد من از بستنش بیزارم
-
شهادت امام هادی تسلیت باد
جمعه 5 خردادماه سال 1391 14:04
سالروز شهادت امام هادی (ع) را به تمام شیعیان جهان تسلیت عرض میکنم و امیدوارم هرچه سریعتر اون ادمهایی که خواستند ایشون رو مورد تمسخر خود و اهانت قرار دادند به سزای اعمالشون برسند
-
هوس
جمعه 5 خردادماه سال 1391 13:06
در این سالهادلم رو بسته کردم خودم را با خودت وابسته کردم دروغی بیش نبود این اشنایی من احمق خودم را خسته کردم
-
شب ارزوها
جمعه 5 خردادماه سال 1391 00:30
بیا امشب برای من دعایی از جنس باران کن بیا امشب کنار من مرا درقلب خود جا کن برایم ارزو بردار که با تو رنگ فردا شم بیا ای نازنین یارم بیا امشب دعایم کن شب ارزوها واسه همه عاشقا امیدوارم توی ارزوهاتون ظهور اقامون هم باشه خیلی وقت یتیمی کشیدیم خیلی وقته تحقیرمون کردنو گفتن یتیم کاش خدا امشب ارزومونو بر اورده کنه
-
پدر و مادر صادق
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 03:36
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت: - می خواهم ازدواج کنم. پدر خوشحال شد و پرسید: - نام دختر چیست؟ مرد جوان گفت: - نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند. پدر ناراحت شد. صورت در هم کشید و گفت: - من متاسفم به جهت این حرف که می زنم. اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست. خواهش می کنم از این...
-
وسوسه
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 22:41
با اصرار از شوهرش میخواهد که طلاقش دهد. شوهرش میگوید چرا؟ ما که زندگی خوبی داریم. از زن اصرار و از شوهر انکار. در نهایت شوهر با سرسختی زیاد میپذیرد، به شرط و شروط ها. زن مشتاقانه انتظار میکشد شرح شروط را. تمام ۱۳۶۴ سکهٔ بهار آزادی مهریه آت را میباید ببخشی . زن با کمال میل میپذیرد. در دفترخانه مرد رو به زن کرده...
-
تولدت مبارک
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 12:23
چشمهایم را به تو قرض میدهم اطرافم را خوب ببین دیدی غیر تو هیچکس در کنار من نیست تویی و تنها تو که در ائینه های اطرافم پخش شده ای ژژواک شده ای جذب شده ای مثل طیف مثل منشور همه جایم هستی سرتا سر مرا از ان خود کردی تو اینجایی در دلم در اقکارم در مغزم میخواستی سایه ات را از من برداری ائینه هایت را بشکنی دست نگهدار اینطور...
-
تولد
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 03:40
امروز نولدم بود بهترین هدیه را تو بهم دادی که گفتی تا پای جان دوستم داری ممنون این بهترین کادوی تولدم بود
-
مرد شدم
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 03:35
دیگر وقتی سیگار میکشم گلویم نمیسوزد سرفه نمیکنم یادت هست همیشه نازک نارنجی خطابم میکردی دیگر مرد شدم خیلی مرد ...
-
اپدیت شدن
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 12:27
زین پس میخواهم بنویسم از انچه میترسیدم از شعر داستان همیشه میترسیدم مبادا بیایند نظر بدهند مسخره ام کنند نه از امروز داستانهای خودم را شعرهایم را دلنوشته های را مینویسم و این تارنمارا هر ۲-۳ روز یکبار به روز میکنم مینویسم شاید ددردی از من دوا شد شاید زخمهایم مرهمی گرفت و اشکهایم را دستمالی بود که پاک کند اگه قرار من...
-
سال نو مبارک
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1391 20:20
سال 1391 بر همه بلاگ اسکایی های عزیز و همه ایرانیان مبارک (خلاصه مفید گفتم سرتوندرد نگیره)
-
یادش بخیر حسین
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 12:51
-
اتیش گرفتم
شنبه 21 آبانماه سال 1390 19:41
دیگه زدم به سیم اخر 3 سال پشت کنکور باشی بعد دانشگاه قبول بشی دانشگاه ازاد خوب نیست ولی فاجعه هم نیست فاجعه از جایی شروع بشه که پدر مادرت نزارند دانشگاه بری و مسئله مالی هم در میان نباشه اتیش میگیری از این که سربازی رفته باشی گواهینامه هم داشته باشی ولی هی سوخت بری کسی از خانوادت درکت نکنه فقط بگن ایشاا... درست میشه...
-
عروس
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1390 18:24
جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد. جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است! پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود! جوان...
-
عالم را حریف بودم
سهشنبه 19 مهرماه سال 1390 01:23
پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید:تو میتوانی مرا بزنی یا من تورا؟ پسر جواب داد:من میزنم پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید با ناراحتی از کنار پسر رد شد بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد شاید جوابی بهتر بشنود. پسرم من میزنم یا تو؟ این بار پسر جواب داد شما میزنی. پدر گفت چرا...
-
استرس
سهشنبه 19 مهرماه سال 1390 00:59
یه خانوم خوشگل رو تو بزرگراه سوار میکنی .... یهو اون غش میکنه وشما اونوبه بیمارستان میرسونی . استرس داری ..... پرستار بهتون تبریک میگه و میگه که دارید پدر میشید!!! شما میگین که من پدر بچه نیستم !! اما خانم خوشگله میگه چرا دروغ میگی؟؟!!هستی!!! شما استرس رو بیشتر احساس میکنی.... بعد شما میگی که ازتوت تست بگیرن. تست...
-
پ.ن
دوشنبه 18 مهرماه سال 1390 18:22
ببخشید واسه پست قبلیم من عادت ندارم مطالبم و رمز بزارم چون اگه قرار بود خونده نشه نوشته نمیشد این یکی اطلاعات شخصی داره واسه شخص خاصی فقط همین وگرنه من هیچ چیز مخفیدر زندگی ندارم دلم صاف صاف مثل کف دست فقط یه خورده رنج روزگار چاک چاکش کرده وگرنه همونی هم که هستم دیگه داستان پیدا نمیکنم بنویسم شاید تغییر رویه دادم از...
-
یه خاطره خوب دیگه
دوشنبه 18 مهرماه سال 1390 14:21
-
همام ابن شریح
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 01:29
همام ابن شریح از یاران امام علی بود وقتی ایشان در مورد صفات پارسایان از امام سوال پرسیدند امام از طرفی نه میخواستند جواب نه بدهند و از طرفی هم نمیخواستند صفات را بیان کنند چون میدانستند که همام ظرفیت شنیدن را ندارد پس با سخن کوتاهی پارسایان را وصف نمودند ولی همام راضی نشد و اما شروع کرد به بیشتر گفتن و بیشتر ذکر کردن...
-
عید تون مبارک
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1390 19:24
عید سعید فطر مبارک
-
دانشجوی منطقی
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 14:06
دانشجویی که پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت: قربان، شما واقعاً چیزی در مورد موضوع این درس میدانید؟ استاد جواب داد:بله حتماً. در غیر این صورت نمیتوانستم یک استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسیار خوب، من مایلم از شما یک سوال بپرسم، اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول میکنم در غیر اینصورت از شما میخواهم...
-
به جلو نگاه کن
شنبه 22 مردادماه سال 1390 03:34
پیری برای جمعی سخن میراند. لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند. بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند. او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید. گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید او لبخندی زد و گفت: وقتی که نمیتوانید بارها و بارها...
-
درس بودا
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 04:40
بودا به دهی سفر کرد ... زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد. بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد. کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانهی او نروید ! بودا به کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده !!! کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا...