بالاخره دارم میرم دانشگاه نه که رفتنش واسم عقده شه باشه ها نه
اما میخوام ببینم محیطش چه شکلیه تقریبا تو همه جور جای اجتماعی بودم دانشگاه توش کم بود
دارم میرم شمال کشور واسه دانشگاه
شاید دیر به دیر اپ کنم
ولی همیشه هستم
همتون رو هم دوست دارم
حتی اون دسته بی معرفتو .
حالت گرفته میشه اساسی وقتی میای تو وبلاگن میبینی یدونه نظر هم نداری
یا اینکه خیلی مزخرف مینویسم یا اینکه حال نظر دادن ندارید
که در مورد مزخرف باید بگم هست اما نسبت به خیلی های دیگه وبلاگ خیلی شاخ
این پست و دادم که نظر بزارید
بگید چیکار کنم از چی بنویسم چی بنویسم چی ننویسم
خواب به چشمان من تیر شد از سوی تو
پرسه زدم باز من در بر تو کوی تو
باغ دلت باز بود دزدکی داخل شدم
از لابه لای درخت دید زدم روی تو
هرچه که زیبا بود در نظرم زشت شد
تا که به چشم دیدم تارکی از موی تو
چند قدم اهسته تر امدم نزدیکتر
مست شدم بی شراب از قبل بوی تو
چشم که انداختی حال مرا دیدی
در نظر افکندم تا که شوم شوی تو
ادامه دارد ...
از تاب خوردن لذت میبرم هرچند کمی سرم درد میگیرد اما زمانی که خودم را معلق بین اسمان و زمین میبینم روحم دچار شعف میشود
حس میکنم روح از کالبدم خارج میشود
و زیباترین لحظه تاب خوردن وقتیست که
در اوج نوسان از تاب میپرم بدون انکه بایستم
قبول دارم خطرناک است اما لذت پریدن را دارد
یک لحظه رها میشوی و بعد جاذبه تورا میبلعد.
چشمهایم که درد میگیرد کمی بازو بسته اش میکنم مشتی اب میریزم و میبندمشان
پلک میزنم و خوب میشود
ان قدر درد میگیرد
انقدر پیچ و تاب میخورم که اخر خوابم ببرد
و ناگهان چقدر زود دیر میشود
نمیدانم دلیلش چیست
امادچار وهم تشویشم
همش فکر میکنم اینجا نشستی
داری قه قه میخندی تو به ریشم
بهم میگن که پاشو باورش کن
بیا بیرون از این رویای عشقی
اونی که رفت لیاقتش همینه
اینو گفتند تمام قوم خویشم
توی دره چشام و باز کردم
تک و تنهام کناره این همه دشت
نمیدانم که اخر من کی هستم
که چوپانم که گرگم یا که میشم