-
سکو
یکشنبه 25 آبانماه سال 1393 01:38
میخواستم دیواری باشم تا به من تکیه کنی و ارام شوی اما هر بار که عصبی بودی دیواری از من کوتاه تر نبود تا اشتباهایت را بر پیکره اش بکوبی هر بار خراب تر میشدم و تو بیشتر میپریدی و امروز که تو پرواز کردی من مانند سکو فقط نظاره گر بودم من سکوی پرتاب تو بودم .
-
عوضی
یکشنبه 25 آبانماه سال 1393 01:33
شنیده بودم میگفتی با دنیا عوضت نمیکنم اما دیدم دنیا عوضیت کرد...
-
پرنده
شنبه 24 آبانماه سال 1393 19:34
تو بگو دوستم داری من ثابت میکنم انسان جانوری پرنده است
-
اتش
شنبه 24 آبانماه سال 1393 18:33
روزی فکر میکردم... اگر او را با غریبه ای ببینم... شهر را به اتش میکشم... ولی امروز... حاضر نیستم کبریتی روشن کنم تا ببینم او کجاست
-
بالشت
جمعه 23 آبانماه سال 1393 23:01
تو فکرم با تو ام اما رو تختم جای تو بالشت چه بیرحمانه بریدی تو دلم رو با بی بی خشت تمام دست من سر بود به جز حکمی که تو کردی بالای چوبه ی دارم بکش چارپایه گر مردی بزن تیر خلاصت رو کنار دیرک افتادم ببین کردی چیکار بامن دیگه به پات افتادم نشستم روبه روت اما چشات و بستی و کوری بزن اون کلید برق و یعنی اینقد مغروری بالای...
-
تنها صداست که میماند...
جمعه 23 آبانماه سال 1393 17:05
من اونی ام که سایه ام نداشت دلش رو توی کوچه جا گذاشت همون که تو دلش غمارو کاشت غیر از این سکوت چیزی بر نداشت مرتضی عزیز دوست خوبم خواستم تا با شعر هایت با تو حرف بزنم اما اونقدر خاطره ساز بود برایم که یادم رفت بنویسم بغضم گرفته وقتشه ببارم چه بی هوا هوای گریه دارم کاش میوموندی و هزار تا عصر پاییزی دیگر و هم میگذروندی...
-
مهندس وکارگر
جمعه 23 آبانماه سال 1393 00:34
روزی ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﯽ ، ﺍﺯ ﻃﺒﻘﻪ ﺷﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ . ﺧﯿﻠﯽ ﺍﻭﻧﻮ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﻭ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ . ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﻣﻬﻨﺪﺱ 10 ﺩﻻﺭ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ( ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ) . ﮐﺎﺭﮔﺮ 10 ﺩﻻﺭ ﺭﻭ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﻩ ﻭ ﺍﻭﻧﻮ ﺗﻮﺟﯿﺒﺶ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ . ﺑﺎﺭ...
-
20 سنت
جمعه 23 آبانماه سال 1393 00:32
مقیم لندن بود. تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد! می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع...
-
جوابیه : تاریکی در روز
پنجشنبه 22 آبانماه سال 1393 17:40
سلام. من همون تاریکی در روز هستم. تا جای ک خودم اطلاع دارم من یکی از بندگان خداوند هستم !!!!!!!!!!!! شما میل خودتون می باشد!!!!!!!!!!!!!!!!!! من فقط نظر شخصی و دید خود را بیان کردم می توانید ارزشی قائل نشوید و پاسخ ندهید !!!!!! مگه هر شخصی ک وب شما را باز می کند و از مطالب شما استفاده می کند شما او را میشناسید و سریع...
-
تاریکی در روز
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1393 00:16
انگار عاشق هستید!!!!!! اما شکست خورده! شایدم خودرا مقصر میدانى!اخه خ غمگینى! از تموم صحبت هایت مشخص می باشد, اما نمیدانم ب چ امید زنده ای! اخه تکلیفت مشخص نیست نمیدونى طرفت مقصر است ى خودت!?????? پاسخ: چقد ادبی سخن میگید خودتون و معرفی کنید وگرنه دیگه جوابتونو نمیدم تاریکی در روز اهای خانوم یا اقایی که به اسم مستعار...
-
دار
سهشنبه 20 آبانماه سال 1393 19:04
بعد از تو من این اسمان را تار میخوام بعد از ی فنجان فهوه من سیگار میخواهم یک صندلی با یک طناب و چشم بندی روی سر بعد از تو من از این جهان یک دار میخواهم
-
نهنگ
دوشنبه 19 آبانماه سال 1393 02:39
با کی لج کردی و رفتی با منی که پای تو ماندم باورش سخته که تو رفتی هنوزم توی کار تو ماندم باورش سخته برام که تو را غیر من بوسه هدیه کنند مثل نــهنــگ میمـــیرم کوسه ها تکه تکه ام بکنند باورش سخت بود اما شد که تو با یکی دیگه رفتی هیچ امیدی به زنده بودن نیست زیر این آب تیره و نفتی
-
انقلاب
یکشنبه 18 آبانماه سال 1393 15:37
راه افتادم سمت ازادی رفتم از جمهوری تا انقلاب مردم دستفروشی دیدم در حال فرو/ش کتاب رفتم کنار سی/ نما بهمن کنار مردم تماشاچی فیلم روز ایران اباد است با هنرمندی دزدهای سر پیچی یکی داد میزد سم/بوسه بیا پیراشکی داغ دارم گدایی گفت به من کمک کنید فقط سه هزار متر باغ دارم جلوی پام کودکی نشست با قلم و کتاب و دفتر و کیفش گفت...
-
چوپان دروغگو
یکشنبه 18 آبانماه سال 1393 04:16
اگر میگویم میخواهم لبانت را بوسه هدیه کنم تجسم فیلم رمانتیکی که چند وقت پیش دیده بودم نیست فوران احساسی است که قله تو هیچوقت به ان فکر نمیکند تو فقط به فکر دره ای هستی که گرگهایت میش های مرا بدرند کاش دنیا چوپان دروغگو نبود
-
زینب
سهشنبه 13 آبانماه سال 1393 23:08
پنج سالم بود خواهرم مرا در کمد انداخت و در را قفل کرد به او فحش دادم و با خود فکر کردم : او بی رحم ترین خواهر دنیاست ! ... در تاریکی گریه کردم بیهوش شدم به هوش آمدم سربازان خواهرم را کشته بودند " احسان افشاری " به گمانم اسم خواهرش زینب بوده است .
-
دوراهی
سهشنبه 13 آبانماه سال 1393 02:42
من هیچوقت سر دو راهیا تصمیم نگرفتم، همیشه سر دو راهیا نصف شدم. اینی که الان داره این نوشته رو پست میکنه یک هزار و بیست و چهارم منه. خیلی وقته از بقیهم خبر ندارم. امیدوارم اونا روزای بهتریو تجربه کرده باشن...
-
مکن ای صبح طلوع
دوشنبه 12 آبانماه سال 1393 19:37
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
-
تاسوعا93
دوشنبه 12 آبانماه سال 1393 03:51
عاقبت لشگری ازتیر گرفتارش کرد به زمین خوردن درعلقمه وادارش کرد اولین مرتبه اش بود نشد برخیزد تن بی دست خجالت زده از یارش کرد دستش افتادونیفتاد علم از دستش رحم الله به شیری که علمدارش کرد ترگ خشگ لبش رو نمی انداخت به آب غم چندین لب تاول زده ناچارش کرد آبرو درخطرومشک به دندانش بود تیر نامرد به یک طفل بدهکارش کرد گرچه خم...
-
پاییز
یکشنبه 11 آبانماه سال 1393 14:09
امروز زمین دلم نشست کرد گود برداری اشتباه شده بود معماری دلم را به معماری دادم که خود اشتباه شده بود خط های پی در پی مترو تالار دلم میلرزد این همه وقت برای معماری که خودش به ریالی نمی ارزد کارگران مشغول کارند بیل و کلنگ و شن ریزی کارگری اشتباهی زد بیلش را به دهلیزی اب فواره زد بیرون خون مساحت دلم را پر کرد شهردار چه...
-
گاهی
یکشنبه 11 آبانماه سال 1393 13:18
گاهى اوقات مجبوریم بپذیریم که برخى از آدم ها فقط مى توانند در قلبمان بمانند نه در زندگیمان.
-
سعدی
شنبه 10 آبانماه سال 1393 00:43
گفتم غم تو دارم گفتی به تــــ... سعدی گفتم که مال من شو رفتی سراغ بعدی گفتم زعشق ورزان رسم وفا بیاموز گفتی دوست ندارم با لحن تند و سردی گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم گفتی ببند اما این بار پر ببندی گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتی که عطر از اوست وقتی که بوس کردی گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد گفتی که شب تا صبح...
-
1
جمعه 9 آبانماه سال 1393 19:19
با کی لج کردی رفتی با منی که پای تو ماندم باورم نمیشه که تو رفتی هنوزم توی کار تو ماندم
-
گاه...
شنبه 3 آبانماه سال 1393 15:39
گاه آدمی در بیست سالگی می میرد ، ولی در هفتاد سالگی به خاک سپرده می شود…!!
-
پایش امضا زدند...
شنبه 3 آبانماه سال 1393 00:22
پایش امضا زدند خیلی زود نامه را تا زدند خیلی زود نامه را تا نکرده در واقع کوفیان جا زدند خیلی زود آستین های قتل مهمان را ظهر بالا زدند خیلی زود دیر نارو به فکرشان آمد دیر... اما زدند خیلی زود اول عازم شدند خیلی زود بعد نادم شدند خیلی زود باغ داران کوفه هم آن شب سکّه لازم شدند خیلی زود مثل قاضی شُریح مثل شمر همه عالِم...
-
مرگ
یکشنبه 27 مهرماه سال 1393 23:59
مرگ بر تو و نفسهایت که در اغوش مردها مردی یه روزی میخوری زمین جوری که نفهمی از کجا خوردی من همیشه چرت میگفتم تو اصن خوب بودی من نامرد برای تثبیت خودخواهیت خودتو زیر مردها باید؟ مهیار پائیز 93
-
تب
جمعه 25 مهرماه سال 1393 01:16
من عشق را لب به لب دارم حسرت ی لب به لب دارم روی تختم شربت و پاشویه مادرم حس کرده تب دارم مادر است دیگر می فهمد پسرش چقدر بیمار است می سوزد درونم از بنزین راه حل فقط سیگار است مث شورشی خیابانی در سرم انقلاب میخواهم مثل عکس تحت تعقیبی روی طاقچه فاب میخواهم توی مغزم شعارو نفرین است زیر پایم اسفالتی از مین است هیچ راهی...
-
ممتد
دوشنبه 21 مهرماه سال 1393 23:27
دوستت داشتم اذیتم کردی جلوی هر کسی کمم کردی صادقانه نوشتم برایت اما تو به هزار دوز و کلک خرم کردی کاش چشمم خبر میداد شورش بین چشمهایت را مفت تقسیم کردی غیر من با غریبه جای خوابت را تو لیاقتت همان قدر است که زن هرزه ای باشی خنده هایت برای نامحرم بوجود امدی که زن باشی تف به غیرتت نامرد اصلا از عشق هیچ میدانی؟ بوجود امدی...
-
1
دوشنبه 21 مهرماه سال 1393 23:08
آهای بارون پائیزی ...
-
سیگار
یکشنبه 20 مهرماه سال 1393 00:43
حسرت ی لب به لب دارم من عشق را لب به لب دارم توی تختم پتو و پاشویه مادرم حس کرده تب دارم مادر است دیگر می فهمد که جوانش چرا بیمار است اما درون من هست پر از بنزین راه درد من سیگار است مهیار 93/7/19
-
لعنت به من
سهشنبه 8 مهرماه سال 1393 01:13
حالم بهم میخوره از تنهایی از اینکه کسی درکت نکنه از اینکه تو خونه خودت احساس غریبی کنی از اینکه ... متنفرم از دوست داشتن های اجباری اصن لعنت به من لعنت به من لعنت به من