جایی برای تنهایی

جایی برای تنهایی

داستان عاشقانه. پند اموز . حکیمانه . خنده دار- عاطفی- شعر- قصار-حرف -
جایی برای تنهایی

جایی برای تنهایی

داستان عاشقانه. پند اموز . حکیمانه . خنده دار- عاطفی- شعر- قصار-حرف -

عادت

نه میشه به تو عادت کرد

 نه میشه ترک عادت کرد 

بابا

ساعت زنگ میزنه انگار

دیگه از خواب باید پاشم

تو خواب باید ببینم که

یه روزی با تو بابا شم

دار


بعد از تو من این اسمان  را تار میخوام

بعد از ی فنجان فهوه من سیگار میخواهم

یک صندلی با یک طناب و چشم بندی روی سر

بعد از تو من از این جهان یک دار میخواهم

نهنگ

با کی لج کردی و رفتی
با منی که پای تو ماندم
باورش سخته که تو رفتی
هنوزم توی کار تو ماندم

باورش سخته برام که تو را
غیر من بوسه هدیه کنند
مثل نــهنــگ میمـــیرم
کوسه ها تکه تکه ام بکنند

باورش سخت بود اما شد
که تو با یکی دیگه رفتی
هیچ امیدی به زنده بودن نیست

زیر این آب تیره و نفتی

انقلاب


راه افتادم سمت ازادی
رفتم از جمهوری تا انقلاب
مردم دستفروشی دیدم
در حال فرو/ش کتاب

رفتم کنار سی/ نما بهمن
کنار مردم تماشاچی
فیلم روز ایران اباد است
با هنرمندی دزدهای سر پیچی

یکی داد میزد سم/بوسه
بیا پیراشکی داغ دارم
گدایی گفت به من کمک کنید
فقط سه هزار متر باغ دارم

جلوی پام کودکی نشست
با قلم و کتاب و دفتر و کیفش
گفت پول میخوام برای تحصیلم
باز کرد دفتر و نوشت تکالیفش

پسری با چند نفر رد شد
با سر و وضعی شبیه به کارتون ها
مرد خوش شانس من بودم
که دیدم برادران دالتون ها

زن و مرد جوانی هم بودند
دست در دست هم به گوشه ای تنها
زن نگاه می کرد به عابرین مرد
مرد نگاه می کرد به زن ها

اتوبوس می امد و می رفت
بی ارتی های شلوغه شلوغ
مردم از ولی/ عصر دور میشدند
اتوبوس ها در انقلاب بوق بوق

انقلاب مسیرش عوض شده بود
خط انحرافی توی لاین زرد
خط تجریش به کهریزک خون بود
امام بود با جنوب شهر هم درد

هرچه از امام دور میشدی
وضع مردم بهتر میشد
انقلاب و ازادی حاشیه بود
تراکم از بعد امام بهتر شد

توحید و انقلاب و ازادی
همگی توی لاین زردند
مولوی و خیام و سعدی
همینا بودن انقلاب کردند

فردوسی از همان اول
چشم به بیمه و ازادی دوخت
اخر کار به هدفش رسید
شاه/نامه هایش را مفت فروخت

هرکی خوب بود شهید شد
تا یک سری به تجریش برسند
عده ای بدون دادن بلیط
به خونه و ماشین و ریش برسند

شریعتی مرد اما شهید نشد
شد نقل حرفهای پیامکی
توی راه لبنان داشت میرفت
خورد زمین مرد  الکی

راه افتادم به سمت ازادی
رفتم از جمهوری به انقلاب
جای حرف زدن تو وایبر
میخوانم در مسیر من کتاب

در های دولت به رو همه باز است
اخر مسیر به سمت ازادیست
یه خانومه توی مترو اینو گفت
زن موجود قابل اعتمادی نیست

توی این مسیر باید
ایستگاهی به نام فرهنگ هم باشد
تا عده ای با زور سوار نشوند
شاید جای دیگران تنگ باشد

کلاهدوز نام یک ایستگاه نیست
کلاهدوز نام یک شهید مرده
دختری فکر کرده بود ایستگاست
که سگش رو بغل کرده

در مسیر ازادی بودن
معلوم است نبرد میخواهد
پیروزی مفت بدستمان نرسید
این انقلاب مرد میخواهد

مرد میخواهد که پول سینما رفتن
به دست کودکی فقیر برسد
بورسیه تحصیل فلانی خارج ازکشور
به دست خود امیر کبیر برسد

مرد میخواهد ولی مردها رفتن
خیلی ها نام ایستگاه شدن
ماندن و نرفتن و خوردند
خیلی ها رئیس دانشگاه شدن

راه افتادم به سمت ازادی
مترو بسته بود برگشتم
انقلاب سمبوسه ای خوردم
با بی ارتی ها برگشت


مهیار ابان 93

پاییز

امروز زمین دلم نشست کرد

گود برداری اشتباه شده بود


معماری دلم را به معماری دادم

که خود اشتباه شده بود


خط های پی در پی مترو

تالار دلم میلرزد


این همه وقت برای معماری که خودش به ریالی نمی ارزد

 


کارگران مشغول کارند بیل و کلنگ و شن ریزی

کارگری اشتباهی زد بیلش را به دهلیزی


اب فواره زد بیرون


خون مساحت دلم را پر کرد

شهردار چه کرده با این دل در این هوای پائیزی


مهیار پائیز 91

سعدی


گفتم غم تو دارم گفتی به تــــ... سعدی
گفتم که مال من شو رفتی سراغ بعدی

گفتم زعشق ورزان رسم وفا بیاموز                
گفتی دوست ندارم با لحن تند و سردی  

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتی ببند اما این بار پر ببندی

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتی که عطر از اوست وقتی که بوس کردی

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتی که شب تا صبح تو بغل یه مردی

گفتم که نوش لعلت مارا به ارزو کشت
گفتی کنار اویی جز هفت روز دردی

گفتم دل رحیمت .... بغضم ....گلوی پاره
خندیدی به حرفام راتو کشیدی رفتی

گفتم زمان عشوه ات دیگر به سر رسیده
تبریک عرض نمایم تو جنــــ..... ای نامردی

                                                                                                     مهیار تابستان92

1

با کی لج کردی رفتی

با منی که پای تو ماندم

باورم نمیشه که تو رفتی

هنوزم توی کار تو ماندم



مرگ


مرگ بر تو و نفسهایت
که در اغوش مردها مردی
یه روزی میخوری زمین جوری
که نفهمی از کجا خوردی

من همیشه چرت میگفتم
تو اصن خوب بودی من نامرد
برای تثبیت خودخواهیت
خودتو زیر مردها باید؟

مهیار  پائیز 93

تب


من عشق را لب به لب دارم
حسرت ی لب به لب دارم
روی تختم شربت و پاشویه
مادرم حس کرده تب دارم

مادر است دیگر می فهمد
پسرش چقدر بیمار است
می سوزد درونم از بنزین
راه حل فقط سیگار است

مث شورشی خیابانی
در سرم انقلاب میخواهم
مثل عکس تحت تعقیبی
روی طاقچه فاب میخواهم

توی مغزم شعارو نفرین است
زیر پایم اسفالتی از مین است
هیچ راهی برای رفتن نیست
رو به مغزم دیواری از چین است

اوتوبوس در دلم میسوخت
او تو را بوس هر شب و هر شب
بوی الکل در تنم پیچید
یک تکیلا و پیش او امشب

من سرم داغ میشد از اتش
تو سرت به روی پاهایش
من سوت میزدم در دود
تو و اصطکاک لبهایش

من و شورشی که برپا بود
تو و شورشی که در پا بود
تو و اون و خواب ارومت
من و یک کمر که دولا بود

من و اضطراب و تشویشم
تو و اون شب بیداری
تو اون و یک بغل احساس
من و قرص های تکراری

در سرم شنیده شد از دور
صدای امبولانس می امد
توی درگیری یکی تیر خورد
سکانس پشت سکانس می امد

توی امبولانس می دیدم
تو به او بوس هدیه می دادی
در ترافیک ماندم و پشتت
تو چقدر شیک دست تکان دادی

شوهرت کنار  دستت بود
پشت  تو بوق ماشین
امبولانس اژیر کشید رد شد
در من احتراق میکرد بنزین

روی تخت من تکان تکان خوردم
روی تخت تو تکان تکان خوردی
در خیابان پر از دست انداز بود
تو در اغوش او می مردی

بنزین در دلم می سوخت
دور من پر از سیاهی شد
الودگیت رفت تا مغز استخون من
تو دلم پوشش گیاهی شد

چند پرستار و چند نفر دکتر
تو اتاق عمل که من باشم
توی اوج نفرتـت از مـن
کاری کردی از کمر تا شم

از کمر شکستم از باری
که مسببش گناهت بود
فوق العاده بود سورپرایزت
حقه ای که در کلاهت بود

نبض من رفت و بوق ممتد زد
دستگاه صفر و قلب من ایستاد
از دبستان درس من بد بود
به تو حد اقلش باید بیست داد

بامب بامب بر سینه میکوبید
دکتری دستگیره شوک را
رفتنت چه شوخی تلخیست
باور نمیکنم من این جوک را

نبض من رفت و بر نخواهد گشت
دستگاه خاموش و قلب من ایستاد
تو در اغوش دیگری باشی؟
زندگی نمیخواهمت نیست باد

روی دیوار شعار شدم امشب
مادرم سوختم من در تب
پسرت بوسه زد برو ی خاک
جای بوسه ای بر لب