مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود
ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی
زمین بود پرسید: "ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید
کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"
مرد روی زمین: "بله، شما در ارتفاع حدوداً ۷متری در طول جغرافیایی " ۱٨'۲۴ﹾ۸۷و عرض جغرافیایی "۴۱'۲۱ﹾ۳۷هستید."
مرد بالن سوار : شما باید مهندس باشید!
مرد روی زمین : بله، از کجا فهمیدید؟
مرد بالن سوار : "چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق
بود به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم
می رسم یا نه؟"
مرد روی زمین : شما باید مدیر باشید.
مرد بالن سوار : بله، از کجا فهمیدید؟
مرد روی زمین : چون
شما نمی دانید کجا هستید و به کجا می خواهید بروید. قولی داده اید و نمی
دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند.
اطلاعات دقیق هم به دردتان نمیخورد!
منبع: http://www.4jok.com
سلام
قشنگ بود
دوس داشتنی
جالب و باحال
به منم یه سر بزن.الیزا.بلاگفا.کام
سلام
دفعه ی اوله که میام اینجا
واقعا قنشنگ بود. نتونستم دل بکنم کلی از پستاتو خوندم
:)
سلام دوست عزیز من داستان های وبلاگتو خوندم عالی بودن اگه میشه یه فیلمنامه کوتاه برام بنویسی میخوام یه فیلم کوتاه بسازم اگه میشه با تشکر مدیر وبلاگ www.piranshahr.blogsky.com
چندتا از داستانای وبلاگتو خوندم
وای بعضی هاش خیلی عشقولانس :-)
سلاااااااااااااامممممممممممممم عرض شد!
این داستان رو شنیده بودم خیلی جالبه
منم ریاضی فیزیک خوندم دبیرستان اما عاششششق شیمی بودم و هستم
لطفا منو با اسم
ناتی => شیطون لینک بفرمایید
من با چه اسمی بلینکمت؟؟؟
سلام درست گفتی. ولی نگفتی چه جوری فهمیدی؟
توهین به همه مدیران
آخه همه ما مدیریم
از مدیریت به خود تا مدیریت یک خانواده