گفتم غم تو دارم گفتی به تــــ... سعدی
گفتم که مال من شو رفتی سراغ بعدی
گفتم زعشق ورزان رسم وفا بیاموز
گفتی دوست ندارم با لحن تند و سردی
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتی ببند اما این بار پر ببندی
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتی که عطر از اوست وقتی که بوس کردی
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتی که شب تا صبح تو بغل یه مردی
گفتم که نوش لعلت مارا به ارزو کشت
گفتی کنار اویی جز هفت روز دردی
گفتم دل رحیمت .... بغضم ....گلوی پاره
خندیدی به حرفام راتو کشیدی رفتی
گفتم زمان عشوه ات دیگر به سر رسیده
تبریک عرض نمایم تو جنــــ..... ای نامردی
مهیار تابستان92
حکایت عجیبیست رفتار ما. خداوند می بیند و می پوشاند، مردم نمی بینند و فریاد می زنند . . .
بامزه شدیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
وای وای ببین چقد عصبانی بوده
میشه با بزرگان شوخی نکنید و از شعر و اسم و رسم اونا سوء استفاده نکنید!?
چشم
البته از بعضی از شاعران که در قید حسات هستند اجازه گرفتم
اما واسه رفتگان چشم